-ایرس!

-مگه میشه خواهر برادرش رو نشناسه

-تو که به کسی نمیگی؟

-نترس نمیگم اونی چان

وقتی کای و ایرس در حال صحبت کردند بودند.لینا هم انجا بود

و تمام حرف هاشون را شنید.

وقتی کای بیرون رفت و لینا رو دید تعجب کرد تا می خواستم به لینا

همه چیز رو بگه لینا با به فرار گزاشت.

کای هم دنبالش راه افتاد

ان دو در حال دویدن بودند که کای دسته لینا رو گرفت و کشید سمت خودش

انها در همین حال بودند که یک دفعه لینا همه چیز را یادش امد

که چه کسی بود

و در سرزمینش چه نقشی داشت

لینا با اشک های زیبایش به کای خیره شود

-کای بلخره تونستم

-لینا!

و لینا و کای همدیگر را بغل کردند

اما کای نمیدانست که وقتی لینا تمام انها را به یاد بیاورد

قلب سیاه ملکه تاریکی ایوی دوباره در بدن لینا بزرگ و قوی تر می شود

داستان لاو ستار قسمت اول

داستان قشق ابدی من و تو قسمت1

عکس جدید شخصی های داستان های فرشته تاریک و عشق ابدی من و تو

خلاصه داستان عشق ابدی من و تو

خبر از داستان فرشته تاریک

داستان فرشته ای که انسان شود قسمت13

داستان فرشته ای که انسان شود قسمت12

لینا ,کای ,رو ,بودند ,حال ,ایرس ,همه چیز ,لینا با ,وقتی کای ,بودند که ,بود و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی فاطمه ولی‌نژاد تحلیل، نقد و بررسی، اخبار و آموزش ارزهای دیجیتال 52437761 خلاصه کتاب حقوق بشر در اسلام سیاهه های یک پدر دپارتمان املاک پاسارگاد معرفی بازی کــد هــا و سفــارشــاتــ قصــر سایــہ ایلیا چت خوش اومدین حریری به رنگ آبان