-ایرس!
-مگه میشه خواهر برادرش رو نشناسه
-تو که به کسی نمیگی؟
-نترس نمیگم اونی چان
وقتی کای و ایرس در حال صحبت کردند بودند.لینا هم انجا بود
و تمام حرف هاشون را شنید.
وقتی کای بیرون رفت و لینا رو دید تعجب کرد تا می خواستم به لینا
همه چیز رو بگه لینا با به فرار گزاشت.
کای هم دنبالش راه افتاد
ان دو در حال دویدن بودند که کای دسته لینا رو گرفت و کشید سمت خودش
انها در همین حال بودند که یک دفعه لینا همه چیز را یادش امد
که چه کسی بود
و در سرزمینش چه نقشی داشت
لینا با اشک های زیبایش به کای خیره شود
-کای بلخره تونستم
-لینا!
و لینا و کای همدیگر را بغل کردند
اما کای نمیدانست که وقتی لینا تمام انها را به یاد بیاورد
قلب سیاه ملکه تاریکی ایوی دوباره در بدن لینا بزرگ و قوی تر می شود
عکس جدید شخصی های داستان های فرشته تاریک و عشق ابدی من و تو
لینا ,کای ,رو ,بودند ,حال ,ایرس ,همه چیز ,لینا با ,وقتی کای ,بودند که ,بود و
درباره این سایت