ادامه مطلب
این قسمت ساده و خنده دار است.
صبح بود و استیفانی داشت برای قرار امروزش با اوتا اماده می شود.
استیفانی امد پایین و ایرس رو دید
-صبح بخیر ایرس
-صبح بخیر اونا چان امروز خوشگل شودی
-خوب قرار دارم
-منم همینطور
-ای شیطون با کی؟
-با کیک شکلات خامعی
-وات!؟از دسته تو
بعد استیفانی خندش گرفت که یک دفعه کای امد
پایین و سلام کرد
-سلام
-اونی چان بیدارت کردیم؟
-میشه گفت
-ببخش مارا داداش جون
-بخشیدم فقط ماجرا چیه؟
-قرار من و اوتا
-کیک شکلات خامعی هورا
-این دیگه ایرس خودمونه
بعد استیفانی راه افتاد.
به مکان قرار رسید و اوتا رو دید مثله همیشه
جزاب و باحال بود.
-استیفانی امدی عزیزم
-اره مگه میشه برای همچین قرار مهمی نیام؟
بعد اوتا لبخندی زد و با استیفانی حرکت کردند
حالا بریم به عمارت ادلایت ببینیم ماجرای
کیک ایرس چیه؟
ایرس داشت مواد لازم رو روی میز اماده میکرد
که هیوگو و ایوس امدند
-نانی مامانی بابایی شعر نمیخونه
-ای زهره مار مامانی بابا عمو من الان در زمان
کودکیم اینجا بگو خانم
-نانی باشه
-هی هی هی هی پلنگ تو خودت میدونی
از اواز خواندن متنفرما
-هرچه خود دانی اصلا خودم میخونم
-نانی هورررررررررررااااااااااااااااااااااا!
-یک کیک دار خوشمزه شکلاتی و خامعی و خمیری
من این کیک رو نداشتم.داداشی کمک کرد
باهم پختیم کیک بی هم دم
-ای داد از دسته تو
ظهر شوده بود و اوتا و استیفانی باهم به عمارت ادلایت
برگشتند.
-وای چه بویه خوشی انگار کیک اماده شوده
-خخخخ اونم شکلاتی یامی
و بعد همه دور میز شروع کردند به خوردن کیک
که لینا امد.
-بچه ها یک خبر اوردم براتون!
-چی شوده لینا؟
-بلخره واندا خواهر کوچیکترمون برگشت
این داستان ادامه دارد
عکس جدید شخصی های داستان های فرشته تاریک و عشق ابدی من و تو
کیک ,استیفانی ,اوتا ,ایرس ,هی ,رو ,و اوتا ,هی هی ,امد پایین ,به عمارت ,عمارت ادلایت
درباره این سایت